دیوانه دیوانه
محمد اسحاق ثنا محمد اسحاق ثنا

دلم از غصه شد چون خانه ای غمخانه ،غمخانه

کند این غصه یک روزی مرا دیوانه ،دیوانه

خوشا عشق من و عشق دومفتون و دودلداده

شود در بین مردم عاقبت افسانه،  افسانه

مرا پیوسته آزارد از این لب تشنه گی جانم

نشد از بحر هستی حاصلم در دانه، در دانه

چنان شور جنون دارم که در زنجیر نیایم باز

رهایم گر کنی امشب روم میخانه، میخانه

همی در سینه مرغ دل نوا دارد به صد زاری

نمی گوید دیگر حرفی به جز جانانه جانانه

"ثنا" آن شوخ ناز آید به تمکین جانب بازار

کند یک عالمی بی می چنان مستانه ،مستانه

10-12-2012

ونکوورکانادا

تب

امروز هنوز افسرده ام دردی که دیشب داشتم

از دست دل شور و فغان روح معذ ب داشتم

گویی زمین بر آسمان نه ماه بود  و کهکشان

میسوختم هذیان به لب تب داشتم تب داشتم

دیدم ز تو نا مهربان بس رنج با خشم و عتاب

با این همه رنج و ستم نام تو بر لب داشتم

با یاد تو در خواب شب با ماه میکردم سفر

در عالم رویا چنان یک چرخ کوکب داشتم

ای چرخ این رنج و ستم کردی نصیبم روز و شب

آه و فغان زین دردو غم نجوای یارب داشتم

کردم ثنا شب را به روز نا خفته با یاد وطن

کس را مباد دردی چو من دردی که دیشب داشتم

محمد اسحاق "ثنا"

ونکوور کانادا

چهارشنبه

12-12-2012

 


December 12th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان